نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد گل از تو گلگون تر امید ازتو شیرین تر نمی شود پاییز فضای نمناکی جنگلی اش برگهای خسته زردش غمگین تر ازنگاه تو باشد نمی شود می دانم نمی شود آوازی که مرد روستایی و عاشق با صدایی صاف در اعماق دره می خواند در شمال رنگین تر ازصدای تو باشد نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد وصدای شیهه اسبی تنها در ارتفاع کوه و صدای گریه" سرداب رود" زمانی که "تنگه ونداربن" را می ساید و صدای عابر پیری که آب میخواهد به عمق یک سلام تو باشد شب هنگام که خسته ایم از کار که خسته ایم از روز که خسته ایم از تکرار نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب در آن زمان که روح دردمند ولگردم بستری می جوید بالینی می خواهد تا شاید دمی بیاساید نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب واین روح دردمند ولگرد بازهم کوله را زمین نگذارد و سر را به زانوی مهربانی تو نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد شکوفه از تو شاداب تر پاییز از تو غمگین تر نمی شود که تو باشی شعر هم باشد نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد نمی شود که تو باشی گلدان یاس هم باشد نمی شود که تو باشی بلور هم باشد نمی شود که شب هنگام عطر نگاه تو باشد محبوبه های شب هم باشند نمی شود که تو باشی و من عاشق تو نباشم نمی شود که تو باشی درست همینطور که هستی و من هزار بار خوبتر از این باشم وباز هزار بار عاشق تو نباشم نمی شود می دانم نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد ... از کتاب «یک عاشقانه آرام » نادرابراهیمی

نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد ! 

  

نمی شود که تو باشی , ترانه هم باشد !  

 

نمی شود که تو باشی , گلدان یاس هم باشد ! نمی شود که تو باشی , بلور هم باشد !  

 

نمی شود که تو باشی و من عاشق تو نباشم ! 

 

 نمی شود که تو باشی , درست همین طور که هستی و من هزار بار خوب تر از این باشم و باز  

 

هزار بار عاشق تر نباشم نمی شود , می دانم نمی شود که بهار از تو سر سبز تر باشد ! 

 

 نادر ابراهیمی

کنار می رود مه

صب زود وقتی که باد تو کوچه صداش میاد 

  

می رم و فوری درو وا میکنم   

داد میزنم آی نسیم سحری 

  

ی دل پاره دارم چن می خری؟